همین...
باور کن لذتی که در سادگی هست در هیچ چیز دیگه پیدا نمی کنی.
با انگشتم در هوای گرفته ی این شب ها نقش یک پرنده را میکشم باران واژه های بی پروا بر سر قله های پوچی . . به ساحل باز نمی گردد باور نمی کنم...
پرنده ای با آرزوی پرواز...
نسیم عجیبی همراه این پرواز شده!
نمی دانم از کدام سمت می وزد
ولی طراوت و پاکی مست کننده ای با خود به همراه دارد.
کاش می شد به راز آن پی برد...
ولی افسوس و صد افسوس که نمی توانم
باید همراه این نسیم عجیب پرواز کردن را تمرین کنم.
باور کنید یک روز هرچه دارم را بر زمین می گذارم و بال می زنم
ای سیاهی ها یادتان باشد ماه گواه حرف امشبم شد
همین...
می بارد
آری...تنها
می بارد
صبر کنید
چرا بویی تازگی نمی دهد؟؟؟
نه
این یک باران ساده نیست
آسمان دلم بوی خون می دهد
این صدای باران نیست
این صدای خیانت است
یک خیانت نافرجام که از دیواره های کوه بالا می رود
ولی ناگهان قبل از رسیدن به قله!!
سقوط...
.
.
در روزنامه های فردا صبح تیتر می شود...
پروازی با بال های هوس به مقصد بی نهایت
همین...
در خلاف جریان رود زندگی در حرکت هستم.
چون نور خورشید را به زیبایی یک گندم زار در انتهای آن میبینم
هدفم تنها مقصد است و به کمتر از آن راضی نمی شوم
ای آدمها....ای دنیا....
بروید و خبر سفرم را به شقایق ها برسانید
شاید آنها هم دوباره عاشق بشوند
همین...
این بار تقاص مرگمم را از خودم می گیرم
اگر شد در مراسم به سوگ خود می نشینم
اگر هم نشد ملالی نیست.
خود را به آبی های دریا می سپارم
فقط میدانم این را.آن کس که غرق شد
دیگر
می روم...نه.درستش این است که رفتم
گواه رفتنم هم سرخی این آب دریاست
ازاین پس آیینه نیز از دست چشمان غمینم در امان است
آری...به پایان آمده دیگر عمر هفت صبح شقایق
به پایان آمده دیگر اتلاف زیبای دقایق
به پایان آمد شاعر این شعر غمگین
فقط یک پایان زیبا بی درد...
همین...
تصویرم در آیینه به من ظل زده.
دقیقا مثل دیوانه ها.
حتما چیزی فهمیده
کاش می شد دل سنگی ام را از سینه ام در بیاورم و آیینه را بشکنم
ولی افسوس که می دانم بی فایده است.
بگذریم.
همین...
Power By:
LoxBlog.Com |